من یه اصل تو زندگیم دارم مبنی بر اینکه ناراحتیهامو با هیچکس شریک نشم؛ این یکی از قدیمیترین اصولمه و از وقتی که شروع به "اصول داشتن" کردم تو زندگیم، بهش معتقد بودم. شما اگه از شیش هفت سال پیش منو میخوندید و یه حافظهی شگفت انگیزم داشتید شاید یادتون بود که قبلنم به این قضیه اشاره کرده بودم.
یه اصل دیگه که اخیرن به اصولم اضافه شده اینه که شما اگه دلایلی برای خوشحالی تو زندگیتون دارین و در حال حاضر دلیل خاصی هم برای ناراحتی ندارین، نسبت به اونایی که ناراحتن مسئولین و باید هرجوری میتونین از ناراحتیشون کم کنین؛ این کاملن مثل قضیه قرار دادن دو تا جسم با دماهای مختلف کنار هم، و رسیدنشون به دمای تعادل میمونه. شما باید تا جایی از ناراحتی آدمای ناراحتِ دور و برتون کم کنید که به اندازه شما خوشحال بشن، یا اگه از پسش برنمیاین، از خوشحالی خودتون کم کنین تا به اندازهی خوشحالیِ اونا بشه.
پی نوشت 1: اینا همه "اصل"ـن، من کاملن بهشون معتقدم ولی نه به این معنی که کاملن همیشه بهشون عمل کردهم. دوست داشتهم که عمل کنم، اگر بدجنسی، کولیبازی، خستگی و هیچ مانع درونی و بیرونی دیگه ای جلومو نگرفته باشن. گرچه خود "عمل به اصول" هم یه اصله که طی اون شما باید موانع رو نادیده بگیرین چون هیچ مانعی از اصول قدرتمندتر نیست.
پی نوشت 2: اگه دنبال چیزی میگردین که پاییزتونو باهاش بسازین : Almost Blue