هوا سرده. هوا سرده و توتفرنگیا رو گذاشتهم توی فریزر که باهاشون شیرتوتفرنگی درست کنم. هوا سرده و دلم نمیآد بعدِ نُه ساعت سرِپا بودن و راه رفتن و حرف زدن و کوله روی دوش جابهجا کردن، حالا که میتونم انگشتای پاهامو بالاخره حس کنم، جوراب بافتنی پام کنم که پاهام شبیه دوتا تیکه یخ نباشن. دلم نمیآد حالا که میتونم شلوارک بپوشم، شلوارک نپوشم. ترجیح میدم پاهام از بالای زانو تا آخر، شبیه دوتا تیکه یخ باشن ولی هوا بخوره به پوست طفلکیشون. هر روزِ هر روز، کمبود خاب دارم و حالاحالاها وقت نمیشه که جبرانش کنم؛ کمبود خاب دارم و دلم نمیآد هر شب فیلم نبینم و زودتر بخابم-گرچه وسط فیلم خابم میبره- که صُبا محض رضای خدا یه بارم که شده سر وقت پا شم و هولهولکی ندوئم دنبال صبحانه و لباس و وسایلم.
نشستهم با شلوارک و تیشرت و لاک نصفهنیمهی سرمهای و بدون جورابِ بافتنی و بدون ساعت دیواری روی دیوار اتاق. نشستهم و دارم فک میکنم که توی شیرتوتفرنگی بیشتر بستنی وانیلی بریزم یا بستنی توتفرنگی.