خونواده ای رو ببینی که تازه هفت روزه صاحب یه دختر کوچولو شدن، یه نفر برات یه لیوان آب نطلبیده بیاره که خستگیتو در کنی، تو غروب و بارون قدم بزنی تا خونه، حبیبـی داشته باشی که بهت زنگ بزنه تا با اولین بارون پاییزی، پاییزو بهت تبریک بگه، بری زیر دوش آب گرم و آقای روزنتال بخونه:
I
couldn't count the who's, the how's, the wheres, the glances shared, the
blinking eye, the morning trains, the midnight pains
All add up to make a
life
That's the
meaninglessness of numbers to me