- یه وقتایی دوست داری نگاهش کنی، خیره بشی بهش، ولی نمی‌خای بفهمه که خیره شدی بهش. سرشو که می‌آره بالا، نگاه‌تو ازش می‌گیری. شاید خجالت می‌کشی. شاید فک می‌کنی حست درست نیست، مریضه؛ شاید فک می‌کنی زیادی واسه‌ش، واسه همین‌جوری خیره موندن بهش. نمی‌خای بفهمه خلاصه.. من خیره می‌شم بهش، به امید این‌که سرش‌و بیاره بالا نگاه‌مو ببینه. نگاهش می‌کنم که از تو این چشما ببینه سرریز این‌همه احساسم‌و بهش. نه که من خجالتی نباشم، که اگه نبودم بهش می‌گفتم، به جای این‌که خیره بشم بهش. ولی میخام بفهمه.. [به ماهِ کامل تو آسمون نگاه می‌کنه] ماهِ من.. فکر کردن بهش لذت‌بخشه، بودن کنارش و وقت گذروندن باهاش لذت‌بخشه، ولی این فکر که برای خودم ندارمش، به شدت.. [ماهِ کامل پشت آسمون‌خراشا گم می‌شه] آه. عذابه.