۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل‌بر» ثبت شده است

نبودی، بی تو بزرگ شدیم

نشسته بودم تو ساکت ترین جای دنیا، هیچ‌کی توش نبود. هیچ‌کی. هر از چند گاهی یه نفر می‌اومد رد می‌شد که بره تو کتاب‌خونه‌ای که سمت راستم بود. از کتاب‌خونه‌م هیچ صدایی درنمی‌اومد. هیچی. اومده بودم تبلت‌و بزنم به شارژ و نشسته بودم روی میز و پاهام از شدت معلق بودن خاب رفته بودن و تکیه داده بودم به پنجره‌ی پشتِ‌سرم و به اون روز فک می‌کردم. روزی که می‌تونست سالگردی باشه برای خودش، اگه بودی هنوز. دیروزِ نوزده ساله شدنم. همون روز که امتحان استاتیک داشتم. همون روز که نه فقط اون دوتا پسر سر تا پا سیاه‌پوشِ ریش‌دار، که کل جمعیت مذکرِ جهان-کمافی‌السابق- یاد تو می‌نداختن‌م. همون روز که اون پسرِ سیبیلوی عینکیِ خندان تو ایستگاه مترو ازم خاست که بذارم از دُم موهام و مانتوم و کوله‌م عکس بگیره و گذاشتم و خندان‌تر شد. همون روز که باد خیلی گرمِ تابستونی می‌اومد مدام، و موهای اون دختره که دستش عروسک پلنگ صورتی بود تو باد به‌هم می‌ریخت. همون روز که زیر اون پُله-که نورپردازی زرد و بنفش داشت- اون آقائه که تپل و چشم‌روشن بود اصرار داشت من‌و برسونه. همون روز که نشستم منتظر بابا، رو اون نیمکته تو اون پارکه که وقتی بودی ازش بهت زنگ می‌زدم و زنگ می‌خورد و جواب نمی‌دادی و بعدش خودت زنگ می‌زدی. همون روز که آخرین غروب هیژده‌سالگی‌مو دیدم. همون روز که باد خیلی گرمِ تابستونی می‌اومد مدام. نشسته بودم روی میز و پاهام از شدت معلق بودن خاب رفته بودن و تکیه داده بودم به پنجره‌ی پشتِ‌سرم و از پنجره باد سرد پاییزی می‌اومد و رخنه می‌کرد تو تنم.

 

  • ۴
  • ۲
    • حن ‍ا
    • سه شنبه ۴ آبان ۹۵

    گفتم اون دو سالِ بین‌ش چه‌جوریه؟ گفت اون دو سال یاد میگیری که: عه چرا هیچی نمیشه، چرا هی می سوزم!

    می‌گفت برو بگو دوسِت دارم. همین که بگی‌ش قشنگه اصن. گفتم ببینم چی می‌شه حالا. گفت منم هی گفتم ببینم چی می‌شه حالا، الان دیگه نه برای کسی مهمم و نه کسی برام مهمه. گفتن‌ش که هیچی، دیگه خودِ عاشق شدنم بلد نیستم. گفت پدرم دراومد بس که نگفتم و صبر کردم. گفتم نمیاد بهت. اینجوری نبودی که، عاشق شدن بلد بودی، خوبم بلد بودی. گفت آره نمی‌اومد، یه سال و خورده ای می‌شه که به تنم نشسته این لباس ناجور. گفتم حالا یه سال و خورده ای بین اون همه سال؟ حسابه اصن؟ مث قبل شو خب. گفت هیژده سالگی و قبلش با بیست سالگی و بعدش خیلی فرق داره. 

     

  • ۵
  • ۱
    • حن ‍ا
    • دوشنبه ۳ آبان ۹۵

    Cause I was locked behind my wall

    آسمون که گرگ و میش شد تو نبودی، ندیدی‌ش. دیدی؟ نه. یه گربه سر صپی داشت توی آشغالا دنبال غذا می‌گشت. ما داد می‌زدیم ایلوژن اند دریم، تو نمیشنیدی. بعد منو که سوار اتوبوس شدم دیدی؟ ندیدی. روبه‌روم وایستاده‌بودی، دیوانه‌وار دست تکون دادن من از پشت شیشه اتوبوس‌و ندیدی. اون سربازا، گاریا، نور قرمز و نارنجی ماشینا رو تو اون هوای گرگ و میش ندیدی. بعد چراغا رو خاموش کردن، خورشید کِی طلوع کرد؟ منم ندیدم دیگه. تاریک بود. رفته بودیم. 


    موسیقی متن


  • ۳
  • ۰
    • حن ‍ا
    • دوشنبه ۲۶ مهر ۹۵