۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جریانات» ثبت شده است

جریان One playlist per season

می‌گفت پخش و پلا موسیقی گوش ندین. متعدد و سرسری گوش ندین. غرق بشین تو موسیقی. بعد من برای اولین بار ایده‌ی One playlist per seasonو مطرح کردم و بهش توجه نشون داد و فهمیدم که خوش‌ش اومده چون اصولن به چیزی توجه نشون نمی‌داد و وقتی توجه نشون می‌داد یعنی خوش‌ش اومده‌بود.

ورژن آکوستیکِ آهنگ without you رو پلی کرده بودم، یه گوش هندزفری تو گوشِ مژ بود؛ اسم آهنگ‌و سریع حدس زد، گفت این چرا اینجوریه؟ گفتم از ورژن اصلی‌ش بهتره. گفت خب آره، تو متال دوست نداری، آکوستیکا واسه تو بهترن. انگار که آکوستیک گوش دادن خیانتی چیزی باشه به اصل آهنگ. روم‌و کردم طرف پنجره، شروع کردم به پلی‌لیست ساختن. کِی بود؟ پنجم شیشم مهر. اسمشو گذاشتم Poems of The Fall، بس که غرق No end,no beginning و Dawn و War بودم اون اواخر. زرشکی شد رنگش. مژ گفت پلی‌لیست پاییزته؟ الان؟ انگار که اگه با اولین روز هر فصل پلی‌لیستت حاضر و آماده نباشه دیگه بهتره اون فصل از خیر موسیقی گوش دادن بگذری. 

امروز که بعد نوزده روز از زمستون، با لباسا و کیف و کفش خاکی و نشسته روی یه کاناپه‌ی نسبتن خاکی، بلاخره یه چاهار و ربع تا چاهار و نیم بعدازظهرو اختصاص دادم به ساختن پلی‌لیست زمستون، یهو دیدم بعد مدتها این رویا که پلی‌لیست یه سال کامل‌و توی گوشی‌م کنار هم داشته باشم به حقیقت پیوسته. از پلی‌لیست Winter Tale که واسه زمستون پارسال بود، تا پلی‌لیست زمستون امسال، که اسمش‌و گذاشتم Winterior. سبزآبی شده رنگش. فیروزه‌ایِ تیره. واسه چی این مسئله برام به اهمیت یه رویا بود؟ چون خیلی هیجان‌انگیزه که هر وقت اراده کردی بتونی بری ببینی پارسال همین موقع چی گوش می‌دادی. بدون این‌که قبلش لازم باشه به حافظه‌ت فشار بیاری. و اخیرن هربار یه اتفاقی می‌افتاد که یهو همه پلی لیستام از بین برن و فقط پلی‌لیست فصلِ حاضرو داشته باشم. اصلن فلسفه پلی‌لیستای فصلی همین لینک شدن آهنگا با هوا و حس و حال بود؛ همین مراجعه بهشون. چرا «فصل»؟ چون یه سال/ نصف سال، زیاده برای دربرگرفتن و کپچر زدن از حالِ آدم. حال، زود به زود تر از این عوض می‌شه. کم‌تر از یه فصل‌م کمه. و حالا که تقسیم‌بندی قشنگی بین هر سه ماه وجود داره به اسم «فصل»، چرا من دوره‌های سه ماهه‌مو تو همینا نگنجونم؟

آدم باورش نمی‌شه لحظه اول. بعد کم‌کم یادش می‌آد، یکی یکیِ آهنگا حالِ اون موقع‌شو یادش می‌آرن و بعد می‌فهمه که یه سال گذشته. یا یه فصل. دو فصل. وات‌اور. یادش می‌آد پارسال اون آهنگ‌ِ پلی‌لیست‌و سر رو پای یار گوش داده‌بوده. اون یکی رو یه شب سرد زیر پتو. یکی دیگه رو سر ظهر تو اتوبوس. یکی دیگه‌شون رینگتون‌ش بوده پارسال این موقع. اون سه تا که تو فلان آلبوم بود‌ن‌و موقع امتحانا. یکی‌شون شروع آشنایی‌ش بوده با فلانی. یکی‌شون‌و فلان‌جا شنیده بوده و با SoundHound پیداش کرده بوده. اون یکی آهنگ تیتراژ امپراطوره، چون پارسال زمستون محض دل‌تنگی و تجدید خاطره، بعدِ سال‌ها کارتونش‌و دانلود کرده بوده که دوباره ببینه. یکی‌ رو وقتی نشسته بود روی سی و سه پل گوش داده بود. یکی رو تو حمومای اقاقیا. یکی‌دیگه اون روز صبح زود تو تاکسی به سمت دانشگاه پلی شده‌بود و وسط استرسِ دیر رسیدن یهو با خودش فکر کرده بود این آهنگ به این قشنگی از کجا اومده؟ با یکی‌شون زندگی کرده بود از بس گوش می‌دادش و از بس دوستش داشت. یکی‌شون‌و همیشه تو مترو گوش داده بود. یکی‌شونو اون روز که بابابزرگ فوت کرد، قبل این‌که خبر فوتش‌و بهش برسونن. بعد یادش می‌آد که بابابزرگ پارسال زمستون رفت. یادش می‌آد که نصف اولِ زمستونِ پارسال، بابابزرگ هنوز بود. یادش می‌آد که موهاش‌و چتری زده بود و هنوز می‌اومدن تو صورت‌ش. یادش می‌آد که موهاش ریخته بودن تو صورت‌ش و یار داشت نگاهش می‌کرد. بعد غرق می‌شه تو خاطره‌ها. غرق می‌شه تو موسیقی‌ها و خاطره‌ها.
  • ۰
  • ۰
    • حن ‍ا
    • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

    جریان پسره و جونوره

    The boy sits in a field tall grass above his head, and he's thinking of the path that his ancestors did tread and as he's dreaming of the future a mist does descend, and he wonders if this is the beginning or this is the end. And out of the mist a tall creature does appear, his eyes wide and friendly, his face full of years, he says "We're going on a journey in my hot air balloon, and the time is now so we must get going soon".

    They flew over the houses and the streets they use to know, over trains going fast and people going slow, there were snow on the mountains and boats on the sea, and there were lovers in the forest carving their names into a tree. The boys says "Where are we going? Where are we going to? I'm scared of the future and I'm mildly scared of you" The creature looked down and said "Don't be scared of the unknown, we're going to a place in which I have grown." With a sudden gush of wind the balloon fell from the sky, and the boy shut his eyes and hoped he wouldn't die, the creature was calm, he had done this before so he landed the hot air balloon and he opened the door.


    The boy walked out and he couldn't believe his eyes, there was a flock of sheep floating through the skies followed by a magic carpet on which their shepherd did fly and the boy wondered what was going on. So he walked through this land with the creature by his side, to his left was a painter, painting the tides, and to his right a pack of wolves did cry to the rise and fall of the moon.

    They entered the forest and the trees they hung low, everything was dark and nothing there did grow, apart from a single yellow rose that the boy put in his hair. Out of the forest, the snow it did fall. The creature held an umbrella high above the boy then out of the snow appeared an empty platform, and they waited patiently for a train. From far in the distance a train did arrive with a thousand polar bears passengers inside; the creature said to the boy "Are you ready for the ride?" and the boy said" yes I think I am."

    So they sped through the hills and over mountains they did go, over old wooden bridges withered from the cold, and the boy stared out of the window and smiled at all he could see. They travelled through the desert to the setting sun, over streams and rivers to where it all begun, and through the wind and the rain until the days were done, they rode through the land.

    All of a sudden, the train it did stop. The creature said to the boy "this is where we both get off", and all the polar bear climbed to the top of the train to wave their goodbyes. The pair, now alone, walked through a featureless land. No blade of grass, no grain of sand, and on the horizon a great sea did stand and creature said " this is where I must go."

    At the water's edge, nothing more was said. The boy looked at the creature; not a single tear was shed, and the creature laid his hand upon the boys head, and gave him a wink of his eye. The creature turned around and walked slowly to the sea, to go to a place where forever he would be, and with one great leap he leapt into sea and in the blink of an eye he was gone.

    The boy stood still, alone now on the shore. He stared into the distance and hoped there would be more, and the yellow rose it fell to the floor and drifted away on the wind.

     

  • ۴
  • ۶
    • حن ‍ا
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    جریان سویشرت زرد-مشکیه

    تقریبن داشت یادم می‌رفت چی شد که سر و کله این سویشرت زرد-مشکیه تو لباسام پیدا شد تا امشب که در حالی‌ که سویشرت زرد-مشکیه تنم بود و کلاهش رو سرم و وایستاده بودم تو تراس و به بابا خیره شده بودم که داشت شیر دست‌شوییِ توی تراس‌و تعمیر می‌کرد، نگاهم افتاد به آستینای بلند سویشرت زرد-مشکیه، و یادم افتاد تفریبن یازده سالم بود که یه شب فهمیدم یه سویشرت جدید لازم دارم؛ با بابا رفتیم که سویشرت بخریم ولی خب شب بود و دیروقت، و مغازه های مربوط زیادی باز نبودن. بالاخره یه جایی رو پیدا کردیم که باز بود و بهش می‌خورد سویشرت داشته باشه ولی خب وقتی رفتیم توش دیدیم سویشرت از آخرین چیزاییه که میشه ازش خرید. به‌هرحال من سویشرت میخاستم و نهایتن تنها مورد نسبتن مناسبی که پیدا کردیم -جوری که توی تنم بره و از تنم در نیاد- رو خریدیم که به غایت گرم و نرم بود. رنگ زرد-مشکی‌شو، که نشون می‌ده احتمالن تک‌رنگ بوده یا رنگای دیگه‌ش از زرد-مشکی ام بدتر بودن. تنه‌ش مشکیه و آستیناش زرد؛ سر آستیناش مشکیه پایینِ تنه‌ش زرد؛ یه ردیف خط شکسته مشکی روی آستیناش داره یه ردیف خط شکتسته زرد پایینِ تنه و دور کلاهش. از تنم درنمی‌اومد ولی مطمئنن برای سن یازده سال هم دوخته/بافته نشده بود، و هر سال که می‌گذشت می‌فهمیدم برای سنین دوازده، سیزده، چاهارده، پونزده، شونزده، هیوده، هیژده و نوزده سال هم دوخته/بافته نشده و برام سوال شد که چه‌طور تو سن یازده سالگی از تنم درنمی‌اومده. هنوزم می‌تونم پنج لایه لباس کلفت زیرش بپوشم بدون این‌که نگرانِ بسته نشدن زیپش باشم، و هنوزم باید آستیناش‌و تا بزنم تا بتونم از انگشتام استفاده کنم. هنوزم به غایت گرم و نرمه، و متاسفانه هنوزم زرد-مشکیه.


  • ۶
  • ۵
    • حن ‍ا
    • يكشنبه ۲ آبان ۹۵